-
نمیخوام بد باشم ...:(
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 06:39
چه جوری بگم من هیچی تو دلم نیست ... هیچی ... قبول دارم وقتی عصبانیم چرت و پرت میگم ... ولی آخه به من حق بدید من که گفتم وقتی ناراحتم و دلتنگم نباید حرف بزنم ... من که گفتم نمیتونم خوب باشم ... به خدا خودمم از بد بودنه خودم خسته ام ... 2 شب پیش ... بعد از حرف زدن با نازگل و بعدشم مینو ...یه چیزی شدش ... کلا حالم داغون...
-
خاطرات یک احساس۱۸
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 04:47
-
خاطرات یک احساس۱۷
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 04:46
-
همه دارن میپرن ! :"(
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 06:19
ساره پر ... علی پر ... یگانه پر ... موچه پر ... نیما پر ... وقتی ساره رفت هرکاری کردم که پیداش کنم ... حتی به دوست پسرش رو انداختم! ولی نشد که نشد ... یگانه هم که هیچی ندارم که پیداش کنم ... فک کنم خودم تنها کسی باشم که بعده 3 سال هنوز گم نشدم ! اولین وبلاگ خاطراتتم تقدیر سوخته ... دومی دختری در آرزوی پرواز ... سومی...
-
عطیه ...
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 06:40
چند ماه پیش اگه یادتون باشه یه ارسال تو وبلاگ آلبالوم زدم و از همه خواستم واسه دوستم عطیه که تو کماست دعا کنن ... اون زمان هر کی ازم میپرسید عطیه کیه نمیتونستم جواب بدم ... چون قول داده بودم کسی از دوستیمون خبر نداشته باشه . هنوزم نمیدونم چرا این قول و ازم گرفته بود(البته منظور از کسی اونایی بود که جفتمون رو میشناختن...
-
برف ...اعتراض
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 11:07
-
خاطرات یک احساس 16
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 06:22
-
یگانه ...
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 04:44
یگانه کجاست رفته ؟
-
خاطرات یک احساس 15
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 04:37
-
خاطرات یک احساس 14
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 04:32
-
پست اضطراری
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 11:55
دوستای خوبم من حالم خوبه این ارسالم زدم که هم عذرخواهی کنم که مدتیه پیشتون نیومدم و هم بگم حالم خوبه راستش جدیدا خیلی سرم شلوغه و همش درگیره کلاسامم . تو این هفته هم که زمانایی که بی کار بودم و همم جبور بودم برم واسه خریده کتابام و یه مقدار کارای عقب افتادم ... خونه هم که فعلا اینترنت ندارم و وقتایی هم که میام از...
-
روز خوب
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 06:00
امروز روز خیلی خوبی بود ... کلی بارون اومد بعد از بارون هم برف شروع شد . با مامان و نگار رفتیم خیابون . کلی راه رفتم توی اون هوای سرد . فقط قسمت بده ماجرا این بود که چون خیلی توی هوای سرد راه رفتم پای راستم شدید گرفته و درد میکنه . میخواستم یه پسته کامل بنویسم دیدم واقعا خسته ام ! بعد همین ارسال و ویرایش میکنم و توش...
-
خدایا شکرت...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 06:34
میدونید! حسه خوبیه ! دلی که تا چند ماه پیش هر روز حسه تنهایی میکرد و مشغله ی اینو داشت که چه جوری پسری به اسمه "میلاد" رو فراموش کنه ! حالا آزاده ! و تنها دل مشغولیش فقط این میتونه باشه که نکنه به داداشش وابسته شه ! (داداشی که تنی نیست ولی مثه یه داداش واقعیه) یا ممکنه یه روز آبجی مینوشو ببینه ! خدایا به...
-
خاطرات یک احساس13
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 06:24
-
تولد دوقولوها
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 00:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA پریشب گیر داده بودم که من میخوام برم خونه دوقولوها اونم بدون دعوت! کلی بهم خندیدن خونواده! حتی بهشون زنگ هم زدم که دانشکده بودن . خلاصه شبش سیمین (بدون اینکه از نیت من باخبر باشه ! ) اس ام اس زد که فردا تولدمون حتما بیای . خلاصه خیلی برام جالب بود. عجب!!! فرداش شد و رفتم....
-
خبری از طرف سارا
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 19:54
نگین نمی تونست تا سه شنبه بیاد تو نت بنابر این تصمیم این شد که من خودم بیام با خبرتون کنم! نگین خانومی چیزایی که تو دو ارسال قبل نوشته بود فقط به دلیل کم خوابی بوده! الان حالش خیلی هم خوبه همش در پی حال گیریه منه طلفکه! یه ویژگی بارز نگین اینه که خیلی خیلی لج بازه وقتی هم میوفته سر لج با عالم و آدم بخصوص خودش شدید لج...
-
تنها!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 06:47
میدونید آدمی که تو روابطش موفق نیست حالا به هر دلیلی ! و هی گند میزنه با حرفاش رو همه چیز ! آدمی که بلد نیست قایم کنه احساسات لعنتیشو که اعصاب اطرافیانشو خورد نکنه! آدمی که روزی هزار بار با خودش قهر میکنه و هیچ وقت هم آشتی نمیکنه! آدمی که دیگه تظاهر کردنم یادش رفته ...! از اونجایی که این آدم بنده هستم ! و الان به این...
-
آدم احمق
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 05:09
آدم به احمقی خودم هیچ جا ندیدم از خودم متنفرم به خاطر همه چی به خاطر اینکه نمک میخورم و نمک دون میشکنم! به خاطر اینکه بلد نیستم مثه آدمای دورم خوب باشم به خاطر اینکه حتی نوشته هام تو این وبلاگ دوستام وبقیه رو ناراحت میکنه ... به خاطر اینکه الان که ساعت 5 صبحه دارم به زور جلویه خودم و میگیرم که داد نزنم ... از وبگردی...
-
خاطرات یک احساس 12
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 23:18
-
اذیتم نکن دیگه ! :((
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 06:31
دلم تنگه ... تنهام چرا اذیتم میکنی ؟ دوست داری شبیه این عکسه بشم ؟! پی نوشت : - چرا من اینقدر بدم پریشب که شروع حاله خرابم بود رفتم مسنجر ... قضیش بامزه بود باعث شد اون شبو راحت تر بگذرونم ولی خب اذیتم میکنن دیگه ! چه طوری دلشون میاد !!! - تازه از پریشب همش همه دعوام میکنن - دوسته مهدی اگه اینجا رو میخونید من تو بلاگ...
-
خواهش میکنم از ته دل براش دعا کنید
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 20:54
الان که دارم اینو مینویسم بی اختیار اشک میریزم و از خدا میخوام حاله مهدی و خوب کنه ... خواهش میکنم واسه مهدی دعا کنید ... مهدی الان بیمارستانه و به دعای همتون احتیاج داره ... نمیدونم چی بگم ... دلم براش تنگ شده ... مهدی همون پسریه که بهم میگفت آبجی نگین ... همون که دلشو شکوندم و تو این وبلاگ ازش خواستم منو ببخشه و...
-
حسادت یا حسرت ؟!
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 01:02
نمیدونم ... یعنی نمیدوستم! ولی الان میدونم حسی که دارم حسادت نیست ... حسی که دارم حسرته ... حسرته چیزی که اون ازم دریغ کرد خدایا با تمام بدی هاش به من ... هر جا هست سالم نگهش دار ... خیلی وقت بود دعاش نکرده بودم ... ولی امشب از ته دل میخوام سالم باشه ... حداقلش این بود که میلاد به من حسی و داد که تجربه ی قشنگی بود ......
-
هیچکس جز خودم نمیتونه!
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 14:50
هیچکس جز خودم نمیتونه ... وقتی زیره دوش مسواک بزنه و اگه مسواک نزنه احساس کنه اصلا دوش نگرفته ! وقتی داره چت میکنه یا با تلفن حرف میزنه شونصد بار از لغتای " اووووخ " "داغونم کردی ! " " اوهوووووم " " هووووووورا! " استفاده کنه ! وقتی داره با استاده حرف میزنه یواشکی به بغل دستیش...
-
خاطرات یک احساس11
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 20:30
-
میخندیییم! :))
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 14:43
دیشب بعد از این ارسالم در مورد مینو ، خودش بهم زنگ زد .. وای خدا ! 1 ساعت با هم حرف زدیم ! اینقدر خندیدیم که آخرش هر دومون به سرفه افتادیم ! بهش میگم مینو غصه میخوردی اس ام اساتم نمیرسید 3 تا تک بزن من هر جور بود بهت زنگ میزنم ! یهو میگه هیچکس تنها نیست همراهه اول !!! الهی قربونش بشم مثه خودمه! یهو وسطه حرفه جدی...
-
خاطرات یک احساس 10
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 14:23
-
خواهر کوچولویه خودم مینوووو:*
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 17:53
یه روز تویه وبلاگ قبلیم یه کامنت از یه دختر مهربون به اسمه مینو برام رسید که پر از محبت و مهربونی بود ... وقتی رفتم به وبلاگ این خانومی دیدم یه دختر به اسمه مینو وبلاگو مینویسه و وبلاگش پر از اسمه خدا و حرفای خشگلیه که این دختر خانومی به خدا زده ... یه عالمه حرفای قشنگ و پاک ... گذشت و گذشت ! اتفاقاتی افتاد که مینو شد...
-
ملیکا ...
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 00:03
فک کنم اون دوستاییم که از وبلاگ قبلیم منو میشناسن و میخوندن خاطراتم و ملیکا رو میشناسن (همون خاطره ی ملیکا و دل رحمی آلبالویی!) ملیکا همون دوسته کوچولومه که 5 سال از من کوچیکتره . همون کوچیک ترین عضو کلاس زبانی که میرم . همون طور که گفتم ملیکا خیلی دوسم داره و منم خیلی دوسش دارم . خیلی وقت بود که ندیده بودمش . اول اون...
-
تنهای غریبه
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 20:27
چه بیرحمانه وجودم را به تنهایی محض عادت دادی و مرا در وادی فراموشی ها رها کردی ... 3 روز پیش بعد از چند سال که واسه حتی یه لحظه حسه تنهای ازم جدا نشده بود حس کردم تنها نیستم ... حس کردم چند تا دوست دارم فقط واسه چند لحظه ... خیلی حسه قشنگی بود ... آرامش محض ... ولی تموم شد فقط همون چند لحظه بود... نگین دوباره تنهایه...
-
چه قده کوچولوووووووووهی شوما!
جمعه 24 دیماه سال 1389 23:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مدتی بود خاطره ی طنز ننوشته بودم ... هر چند الانم زیاد حالم جالب نیست و غمگینم ولی خب امیدوارم شما با خوندنش شاد شید ... من از دسته اینا چی کار کنم ! هی به من میگن کوچولویم ! خو به من چه مگه خودم خواستم کوچولو باشم ! سکانس 1 !(بیرون دانشگاه 3 تا پسر گنده ! ) از دره دانشکده...