-
خاطرات یک احساس 9
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 19:24
-
توجه !
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:23
ازین به بعد شاید کمتر بیام تو نت اطلاع دادم که اگه دیر جواب نظراتتون رو دادم یه وقتی یا دیر پیشتون اومدم یه وقتی فک نکنید چیزی شده هااااا بازم ممنون از همتون به خاطر حرفای قشنگتون و کمکای همیشگیتون بچه ها از لحاظ جسمی یه جورایی وضعم اصلا نرمال نیست ... برام دعا کنید درد کشیدن و دوست ندارم ... اصلا ... مفصلای پام کم...
-
خاطرات یک احساس 8
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:16
-
آشتییییییییییییییییییییییی :*
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 03:41
سلام! میخوام بگم این ارسال و فقط و فقط واسه مهدی میزنم که مطئن باشه حالم خوبه خوب شد ... اولش من و دوستم با هم دعوا کردیم بعدش من فهمیدم شاید حرفام خیلی براش تند بوده ... اولش گفت دیگه باهام قهره دیگه جوابمو نمیده واسه همیشه میره که بعد من این شکلی شدم ! بعدش مینو خانومی و داداش ابوالفضل و امین و چند نفر دیگه باهام...
-
خاطرات یک احساس 7
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 17:40
-
بهترم ...
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 11:07
کمی تا قسمتی از مرز خل بودن گذشتم و الان بهترم فک کنم دوستم منو بخشیده ...یه کامنت خیلی کوچولو گذاشته بود . منتظرشم که مطمئن شم ... صبح که حالم بهتر بود نشستم به حرفای همتون فک کردم ...ابوالفضل،امین،نگین ، آلوچه و ... یه خورده تونستم عاقلانه تر فک کنم ... ببخشید اگه دیشب کسی و نگران یا ناامید کردم ... آدما بعضی وقتا...
-
تقصیر منه :((
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 22:24
اینو الان همونی که دلشو شکستم تو وبلاگش گذاشته بود ؛سلام می خواستم دیگه نیام اینجا اما دیدم بی انصافیه بدون خداحافظی برم دیگه خستم از اینجا اومدن از کامنت چک کردن از آپ شدن از همه چی و همه کی دیگه تحمل کوچکترین حرفی هم ندارم دیگه هم نیستم تا از نیومدن کسی به وبم ناراحت شم دیگه از هیچ کس دلگیر نمی شمه تو تمام این مدت...
-
کاش درک میکردی ...
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 17:13
بابا کاش میفهمیدی الان وقته این حرفا نبود ... کاش میدیدی چه جوری دارم بغضم و میخورم و اینقدر امروز بغضم و خوردم که صدام دو رگه شده ... کاش حداقل میپرسیدی و بعد میگفتی ... کاش اون شب میدیدی که چه طور تا ساعت 3 بیدار بودم و از شدت مریضی و لرز و سردرد به خودم میپیچیدم ... کاش میدونستی اون شب هیچ کدومتون و بیدار نکردم تا...
-
ببخشید :(
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 13:56
خب مگه من چی گفتم من فقط نگران بودم "بابت همه چی ممنونم دیگه جوابتو نمی دم قهر قهر قهر " آخه دلت میاد ؟ من طاقت قهر و ندارم سریع اشکم راه میفته ها "من دلم از همه جا پره تو هم بدترش کن هی دمت گرم" جلوی این همه آدم که اینجا رو می خونن قسم میخورم که منظوری نداشتم ببخشید اصلا من لال میشم "بابا...
-
خاطرات یک احساس 6
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 13:16
-
خاطرات یک احساس ۵
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 14:21
-
خاطرات یک احساس 4
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 17:01
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 دیماه سال 1389 13:48
چی بگم از دلتنگی و ناراحتیم میتونی بفهمی از تکرار این کلمت داغوووووووووووووون میشم!؟ من نیاز به هیچی ندارم ... نیاز به هیچییییییییییییییییییییی ندارم ! بدجوری بغض کردم ... من نیاز به رفتارای الکیت ندارم نیاز ندارم گولم بزنی دروغگووووو ... مخاطبش اینجا رو نمیخونه ... یعنی فک کنم نمیخونه ... پس کسی به خودش نگیره ... حتی...
-
خاطرات یک احساس 3
جمعه 10 دیماه سال 1389 19:21
دوستای خوبم هیچ کدوم ملزم به خوندن خاطرات من نیستید . دوست ندارم اگه دوست ندارید اینجا رو بخونید . من همه جوره چه شما بخونید و چه نخونید ممنونتونم . پس هر کدوم دوست دارید ادامه بدید... ادامه ی ماجرا... حالا دیگه نزدیک دانشگاه رفتن میلاد بود . تو این مدت یک سری کار کرد که هر آدم دیگه ای جای من بود و اون قدر درونگرا بود...
-
خاطرات یک احساس2
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 12:22
-
خاطرات یک احساس1
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 15:42
-
خبر فوری ...!
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 08:51
تاییده نظرات برداشته شد دیگه نظراتتون همون موقع نمایش داده میشه . ازین به بعد واسه گذاشتن پیغام خصوصی واسم روی اسمم کلیک کنید و بزنید تماس با من از همتون هم به خاطر محباتاتون یه دنیا ممنون الی جون دیر نکنیا وبلاگ زدی زودی خبرم کنی دلم برات میتنگه آخه
-
افتتاحیه !
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 14:11
واسه دیدن عکس در اندازه واقعی اینجا رو کلیک کنید دیروز آقا داداش گفتن که وبلاگت هنوز رسمی نشده ! آخه باید توسط ایشون افتتاح بشه ... و دیدم خب حرفه حق رو زدن آقا داداش و واسه همین تصمیم گرفتم یه تولد کوچولو بگیرم و داداشی هم ربان افتتاح وبلاگ رو ببره ! ( تصاویر موجود است همین طور که میبیند ! ) قبل از هر چیز از سارا...
-
تنهایی...
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 10:11
اینو دیشب نوشتم ... اول دادم داداشیم و سارا خوندن این منم ... دختری در آن سوی پرچین های نیستی ... عمق نبودنم به اندازه همه ی واژه های باران زده ی تنهاییم شده بی او واژه هایم چه غریبانه به سکوت محکوم شده اند ... و من چه کودکانه در اسارت آن صلیب اهورایی به بند کشیده شدم ... حالم اصلا سره جاش نیست ... ولی این دفعه بر...
-
سفرنامه ی یو اس خه !
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:57
-
just thinking about it ۵ !
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:53
-
دوقولوهای وروجک5 + سارا!!!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:52
-
قاطی پاتی نوشت!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:51
-
پسر عموهام (امیر حسین + آرمان)
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:50
-
...!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:48
-
دانلود آهنگ پیانو از دیوید لنز
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:47
-
هنگ آلبالویی !
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:47
-
رمزه قبلیو براش وارد کنید
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:46
-
باران ببار ...
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:45
-
شام قبولی کنکور !
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 16:42