هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

خاطرات یک احساس21

ببخشید وقت نمیکردم داستانمو آپ کنم عوضش چند تا قسمتو با هم گذاشتم

واسه خوندنه بقیه داستان برید ادامه ی مطلب


یه مدت گذشت و من با ابی مثلا دوست بودم. ولی واقعا سرد برخورد میکردم و کلی ازش دوری میکردم. گاهی هم واسه اینکه حرصه میلاد و در بیارم میرفتم و باهاش مثلا به حسابه دردودل از ابی میگفتم .اونم هی سعی میکرد به بهونه های مختلف بره و حرفامو نشنوه.

تا اینکه ابی یهو گذاشت و رفت.بدون هیچ حرفی. اینجا دلم خیلی گرفت.نه واسه رفتنه ابی واسه اینکه حس کردم همه ی پسرا آشغالن.

با هر بدبختی بود گوشی نیما رو یواشکی برداشتم و یه سیم کارت که خودم داشتم و توش گذاشتم تا با میلاد حرف بزنم.میخواستم به بهونه ی پسورده یوزرم تو سایتش بهش زنگ بزنم( تویه خاطره ی قبلی یه جا اشتباه کردم . اون موقع یوزره آفتابگردونم و حذف نکردم چون میلاد اون زمان که دروغکی گفتم ابی دوست نداره تو سایتت باشم و حذفم کن حذف نکرد و پسوردم و عوض کرد و نتونستم حذف کنم ولی بعده گرفتنه پسوردم حذف کردم ) خلاصه اول زنگ زدم و هیچی نگفتم.شمارمو نداشت.گوشیو برداشت و با یه حالته آروم و خیلی بامزه گفت سره کلاسم! و یهو قط کرد. بعدش اس داد که شما ؟ منم منتظر شدم که کلاسش تموم شه و بهش اس ندادم و زنگ زدم دوباره.گوشیو برداش.هنوز گفتم سلام نگینم کارت دارم . با یه حالت تمسخر گفت نه نه ! واستا! اول بگو بیبنم چه خبر از عشقت ابی؟(اون زمان تو وبلاگم نوشته بودم که ابی یهویی رفته و میلاد خونده بود)

 منم گفتم اسمه اونو جلوم نیار باشه ؟ دوباره با یه حالته خونسرد و تمسخر آمیز گفت : " هه هه هه ! لابد اونم مثه من ترک کردی ! لابد به اونم گفتی عاشقشی و ولش کردی ! حتما به اونم خیانت کردی !نگین تو چرا اینقدر پسر بازی! هر روز با یکی هستی . اول که با من بودی حالا با این . بگو ببینم قبل من با کی بودی ؟ حتما الانم یه سوژه ی جدید پیدا کردی..."

 منم که حسابی قاطی کرده بودم و به زور جلوی گریمو میگرفتم گفتم تو که گفتی منو تو هیچ وقت با هم دوست نبودیم ...

اونم در کماله تعجب صداشو برد بالا و گفت چرا منو تو با هم بودیم که تو رفتی و با یکی دیگه دوست شدی و دوباره شروع کرد به تهمت زدن که من زدم زیره گریه و گفتم میلاد خفه شو ... اونم خندید و به حرفاش ادامه داد . که همونجور که داد میزدم و گریه میکردم گفتم میلاد به خدا اگه بس نکنی رگمو میزنم ...

میلاد هم گفت هر غلطی دلت میخواد بکن ...

گوشیو قطع کردم و رفتم رگمو بزنم! ( نمیدونم تا حالا این حالتو داشتید یا نه.اینکه واقعا نمیخواید بمیرید! ولی واسه اینکه حاله یه نفر رو بگیرید بخواید خودتونو بکشید! ) منم نیمخواستم واقعا بمیرم ولی اگه یه عامله خارجی (حالا هر چی ) مانعم نمیشد از رو لج واقعا این کارو میکردم!

خلاصه من رفتم هر غلطی که دلم میخواد بکنم! که میلاد زنگ زد .جواب نمیدادم...هی زنگ میزد ...تا اینکه جواب دادم.

آروم شده بود و مهربون...اینم دیالوگمون

میلاد:چت شده نگین آخه یه دوست پسر ارزشه اینو داره که تو رگه خودتو بزنی ؟!

نگین:میلاد واقعا روت بالاس! من به خاطره حرفای تو میخواستم خودمو بکشم

میلاد: خب من که گفتم هر غلطی میخوای بکن

نگین:آره پس چرا بعدش زنگ زدی؟

میلاد: ...

نگین : چیه آقا میلاد ؟ دیگه من عاشقه تو نیستم . خیلی وقته فراموشت کردم . تو فقط خواستی منو بشکنی.ولی من هیچ وقت ازت به دل نمیگیرم.باشه اون دنیا خدا میدونه و قلبه من

میلاد:نگین من هیچ وقت نمیخواستم اذیتت کنم...

نگین: با یه خنده ی تمسخر آمیز گفتم چرا اینقدر دروغ میگی ؟

میلاد:نگین بگو چی اذیتت کرده تا بهت توضیح بدمش...

نگین: یکی دو تا نیس که

میلاد:خب هر چی هس من میشنوم

خلاصه هر چی بود تو دلم و گفتم.اینکه چرا وقتی با باران بودی حتی لب گرفتنتم واسم میگفتی.چرا هی بارانو تو سره من میزدی . و همه چی ...

میلاد یه نفسه عمیق کشید و گفت نگین این به خاطره خودت بود ...به خدا به خاطره دله خودت بود ... من نمیخواستم اذیتت کنم.میخواستم از من متنفر شی نگین ... نگین خدا شاهده من تو رو دوست داشتم . خیلی بیشتر از باران.و اشتباهم این بود که همزمان دو نفر رو دوست داشتم و شاید تو رو خیلی خیلی بیشتر از باران... نگین به خدا اگه مشهد بودم یا شیراز بودی ...هزاران بار بهت گفتم جز تو با هیچکی نبودم... من نمیتونستم واسه دفعه ی دوم تو عشق ریسک کنم...نگین من وقتی گفتم عاشقت شدم دروغ نگفتم. ولی به منم حق بده . نمیخواستم این عشق بزرگ شه تو قلبم . چون میدونم رسیدنه منو تو محاله...

گفتم میلاد اگه میدونستی محاله چرا شروعش کردی که من اینجوری شه وضعم...

میلاد گفت نگین من سکوت میکنم تا تو هر فحشی دوست داری و لایقمه بهم بدی ...بگو نگین...

گفتم نه . میدونی که اهله فحش نیستم . اهله گلایه هم نیستم ...

میلاد گفت ولی من منتظرم ...

منم سکوت کردم ...

هر چی بود و بهش گفتم و اون توضیح میداد ...

مرتب بهش میگفتم من دیگه عاشقت نیستم و اون با مهربونی میگفت میدونم ...

کلی باهاش خشک حرف میزدم ... عصبانی ... ولی میلاد آروم بود وساکت و فقط میگفت نمیخواستم اذیتت کنم ...

آخرشم گفت منتظره اون دنیا میمونم که خدا بینه منو تو قضاوت کنه ... اون وقت میفهمی خیلی در موردم اشتباه کردی...

بعدم که شروع کرد حرف زدن که باید خیلی درس بخونی و دیگه با هیچ پسری دوست نشو منم نمیخوام با دختری دوست شم . این رابطه ها آخر عاقبت نداره ! من از اولش میدونستم ابی آدمه آشغالیه!!! باید بچسبی به درس و مدرست.دانشگاه یه جای خوب قبول شی . خودتو درگیره این چیزا نکن . به ابی هم فکر نکن دیگه تموم شد !!!(دقت کردید چه قدر شیطونه این میلاد؟! الهی بگردمش وقتی اینجوری میکرد عینه بچه ها جیگر میشد! )

بعدم گفت عشقتو بده به خونوادت.نه به پسرایی که ارزششو ندارن ... گفت تو خیلی خوبی . مطمئن باش زندگی خوبی میتونی داشته باشی

بعد از این یاده اون قرصای بدن سازی که نوید مصرف میکرد افتادم. و اینکه میلاد بدنسازی حرفه ای کار میکنه. یهو بهش گفتم میلاد این قرصا چیه ؟! خندید گفت تو دیگه اینو واسه چی میخوای ؟ گفتم حالا بگو ! بعد برام توضیح داد و اینکه ضرر داره . گفتم آخه نوید ازینا میخوره بعضی وقتا ...بعد بهم گفت بهش بگو خیلی اینا مزخرفه نخوره.کلی تخصصی برام توضیح داد و بعد که دید ساکتم گفت البته! من با ورزش هیکلم این شده ها ! حتی یه دونه ازین قرصا نخوردم! یهو خندیدم ...اونم خندش گرفت ! (خیلی پسره ساده ای بود ...برخلاف چیزی که نشون میداد.و من سادگیشو خیلی دوست داشتم...)

بعدم گفتم این نوید هم از دست رفت سره دوسته ناباب! (به شوخی گفتم)

گفت شیطون ! دوسته نابابه دختر یا پسر !

که یهو گفتم نوید غلط میکنه دوسته ناباب دختر داشته باشه ! دهاااا!

خندش گرفت و گفت مامان بزرگ!

گفتم خودتی...

بعد دوباره لحنم جدی شد و گفتم سیگار میکشی هنوز ؟

گفت بر فرضم که بکشم چه فرقی به حاله تو میکنه؟

منم گفتم دیگه اونش به تو مربط نیست مهم قولیه که به من دادی . خدا شاهده بری سمتش به بابات میگم!

گفت چرا تهدید میکنی خب ! نه بابا همون یه بار که کشیدم و اونجوری کردی واسم بس بود!!!

یهو جدی شد و گفت نگین بعضی وقتا که اینجوری میبینمت میفهمم خیلی عاقلی و بزرگتر از سنت میفهمی...و اینکه هر مردی با تو باشه خوشبخت میشه.به خاطر مهربونیت و اینکه همیشه حواست بهش هست و تنهاش نمیذاری...

گفت ولی تو یه شخصیت هم داری که وقتی قاطی میکنی میاد و عقل و منطق سرش نمیشه . بعد گفت مثه همین الان که گریه میکردی و قطع کردی.

بعد با قهر گفتم میلاد!

بعدم شروع کرد با یه حالت بامزه مثه من گریه میکرد ...

زدم زیره خنده و گفتم ادامو در نیار !

هر چی میخواستم جدی باشم نمیذاشت و میخندیدم ...

بعد هم گفت سعی کن اون شخصیت خوبتو همیشه داشته باشی ... اینجوری خیلی موفقی .

 گفت حلالم کن و منم مثه همیشه گفتم ازت به دل نگرفتم که حلالت کنم...

 

خیلی روزه خوبی بود . میلاد اون روز دروغ نگفت...حتی گفت حرفاش راجع به عشقش به من حقیقت بوده...  همش تاکید میکرد به خاطره خودم بوده

نمیدونم حرفای اون روزش راست بود یا دروغ ...ولی من حس کردم داره راست میگه.چون صداش مثه همیشه حالته دروغ نداشت و حس کردم خیلی با اطمینان و محکم حرف میزنه

بعد هم که گفت حالا چی کارم داشتی ؟

گفتم پسه آفتابگردونم و میخواستم .

خندید گفت ای ول چه باحال من همین الان به مهدی پستو دادم که بده بهت! آخه سایتو واگذار کردم و دیگه میتونی بیای ...چون دیگه من نیستم . منم گفتم میخوام یوزرمو حذف کنم ... و حذف کردم.دیگه هیچکی تو سایت نموند.همه رفتن ...

بعد هم میلاد تو وبلاگش نوشت ، یه زمان این سایتو ساختم واسه فراموش کردنه کسی که عاشقش بودم ...حالا همون سایتو میبندم واسه فراموش کردنه خاطراته یه نفر دیگه ! عجب دنیایی شده ...

(مهدی گفت منظورش از فرامشو کردنه یه نفر دیگه تو بودی ...)

بعده یه مدت هم وبلاگشو بست و فقط آیدیش موند و من ارتباطم باهاش خیلی خیلی کم بود و خیلی کم ازش خبر داشتم ...

 

چند تا قسمته داستانو با هم زدم ! خیلی وقت بود آپ نکرده بودم داستانمو

نظرات 15 + ارسال نظر
علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

137037036733130735630663با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

149382715644140980840884با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

161728394555151226051105با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

174074073466161471261326با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

186419752377171716471547با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

علی ایمنی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

198765431288181961681768با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

نینا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ http://ninna.blogsky.com

:*‌:*‌:*
نگین اذیت میشی ننویس باشه؟ اگه واسه اینام معده ت درد میگیره ننویس
خودتو هم اذیت نکن با لج بازی باشه اجی؟
غرورتو حفظ کنی خیلی راحت تره تا از تو بشکنی با غرور راه برو باشه؟

نگین سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

ادامه ی داستانو خوندم نگین جان
نمیدونم چی باید بهت بگم،فقط خدارو شکر میکنم که اون دوران تموم شده واست.

ابجی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام عزیزه دلم...فدات شم...خوبی ابجی جونم...؟

چیکار میکنی تو با خودت آخه....

خوشحالم که باز اینجا مینویسی...!!!

---

منم خیلی وقته اونوطوری که تو تازگی ها زندگی میکنی دارم زندگی میکنم...(همون اتفاقایی که در مورد خودتو خونه میزنی...)
اما وقتی خونه وخونواده کم رنگ بشن...با مشکلات زیادی روبه رو میشی...
وهر وقت هم بخوای برگردی...از طرف اونا مورد قبول دیگه نیستی...
بودن ونبودنت فرقی نداره و اونوقت برات ادامه دادن خیلی سخت میشه...
کاری که الان باید بکنی را انوموقع شاید اگه هزار بار با شدت بیشتر انجام بدی اثری نداره...
و میدونم که بعد از یه مدتی پشیمون میشی و خسته...

گاهی باید بین بد وبدترین ...بد را انتخاب کنی...حواست باشه داری بد ترینو انتخاب میکنی ابجی جونم...
تنهایی و انزواییی که برای خودت درست کردی بیشتر از همه خودتو اذیت میکنه...
ونه هیچ کس دیگه ای ابجی....!!!

من که میدونی ابجی هیچ موقع کسی را نصیحت نمیکنم...اما حرفایی که زدم از تجربیاتی بود که داشتم...چون برام خیلی عزیزی و تحمل دیدن غمتو ندارم...
-----
من دلم میخواد بشی نگین شیطون و خندون و شاد خودم...
-----
-کاش یادت نرود روی ان نقطه پررنگ بزرگ یک نفر میخواهد که تو خندان باشی....-


مواظب خودت باش ابجی جونم...

دوست دارم یه عالمه....بووووووووووووووووووووووووسسسسسسسس

خدانگهدار...

شارونا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ب.ظ http://smile-ani.blogsky.com

سلام آبجی گلم...خوبی؟؟؟احتمالاجوابم نه هست چون انگار از روی ناراحتی ورداشتی این خاطره (شاید تلخ) رو نوشتی...
آره آبجی جونم؟؟ حالا خدا رو شکر دیگه همه چیز تموم شده و آجیم خیلی رنج نمیکشه!!!!
الهی آبجیت قربونت بره که اینقدر احساساتی هستی...فدات بشم من
جدا از این حرفا،باعث افتخاره که آجیم اونقدر مهربون و گله که همه دوستش دارن و آجیم کلی دوست داره...
دورت بگردم اجی گلم

شازده کوچولو چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://lepetitprince.blogsky.com/

سوزن علی ایمنی گیر کرده ها!
ی مدت نبودم اینجا چه خبر بوده نگین خانومی؟! نبینم خودتو اذیت کنی ها! قبول دارم واقعا گاهی لازمه بی عاطفه باشی. کلا میفکرم آدم باید شخصیتشو از دست بقیه آدما حفظ کنه. حالا هرجور که بشه.

میدوستیمت

دختر شمال پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ http://r00zaneh.blogsky.com/

شاید از این حرف من خوشت نیاد ولی از اول که این ماجرا رو میخونم حتی یک لحظه احساس نکردم که میلاد دوستت نداشته ، یا بهت دروغ گفته باشه ، یا خواسته باشه سر کارت بذاره ..............ترسیده بوده ، از دوست داشتن شدید کسی که باهاش فاصله زیادی داشته و حس میکرده هیچوقت بهش نمیرسه ....... واسه همین رفتارهای احمقانه ای داشته که باعث اذیتت می شده.........

یکتا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:12 ب.ظ http://adi-nadi.blogsky.com

همه ی داستان من و تو شباهته....
ژس چقدر هم و میفهمیم....
ما اشتباه کردیم نگین؟
به خاطر خودت...به خاطر خودت...
بهم فحش بده...
همه اینا رو شنیدم..
چرا باید اینجوری شه؟

کوروش جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com

نگین جان می گویند که از نظر دنیای مجازی بعضی چیزها مجازه

منهم مثل شما دخترها که می گوئید : بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس

دلخور نه عزیز که ممنون صداقت و امانت داریت هم شدم

لطف کردی .
ما اگر همه رفتار تو مهربان الگو کرده و در کپی ها امانت دار باشیم که این
عمل پسندیده و مفید است

ممنون مهربانیت نازنین

مرضیه پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

"رسیدن" چیزی را درست نمی کند!!!


وقتی قرار نیست


پا به پایم بیایی....!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد