هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

خاطرات یک احساس 3

دوستای خوبم هیچ کدوم ملزم به خوندن خاطرات من نیستید . دوست ندارم اگه دوست ندارید اینجا رو بخونید . من همه جوره چه شما بخونید و چه نخونید ممنونتونم . پس هر کدوم دوست دارید ادامه بدید...

 

ادامه ی ماجرا...

حالا دیگه نزدیک دانشگاه رفتن میلاد بود .

تو این مدت یک سری کار کرد که هر آدم دیگه ای جای من بود و اون قدر درونگرا بود یا عاشق میشد یا وابسته !

و کلا طوری رفتار می کرد که من اول از اون ابراز عشق کنم و بعدم که اون ... ! خودتون میدونید دیگه !

یه روز که داشتیم چت میکردیم بهم گفت اگه میومدم مشهد میومدی پیشم ؟ گفتم آره ولی یه مدت کوتاه ...

یه بار که داشتیم چت میکردیم و باهاش شوخی میکردم یهو برداشت گفت اصلا دختر میدونی چیه ! پاشو بیا شیراز که همیشه بغله من باشی . اول منظورشو از بغل فک کردم نزدیکه ! ولی بعد فهمیدم یه چیز دیگه گفته . خب واسه آدمی مثه من که با تمام پسرا قد رفتار میکرد و به اصطلاح دوستاش آنتی پسر بود واقعا شنیدن این حرفا دلمو میلرزوند ...

همیشه از پسرا فرار میکردم چون ازشون متنفر بودم . چون به نظرم آدمای مزخرفی میومدن . و تنها کسی که واقعا جادوم کرده بود میلاد بود ... میگن آدمایی که از چیزی فرار می کنن یه جا درسته سرشون میاد قضیه ی منه !

چیزی که تو میلاد جذبم میکرد و باعث میشد احترام زیادی بهش بذارم این بود که اون اولا اصلا حرفای س ک س و مربوط به او نمیزد و به هیچ عنوان آدم خراب فکری نبود و دوم اینکه خیلی مغرور و در عین حال مهربون بود ...

همه چی با همین روال میگذشت . یه بار میلاد خواست مچم و بگیره . گفت نگین عاشقت شدم چه حسی بهم داری؟ جا خوردم ! گفتم نمیدونم . گفت نمیدونی ؟ گفتم خب چرا منم عاشقتم ... گفت دیدی مچتو گرفتم !؟ گفت من هیچ حسی بهت ندارم ...یعنی دوست دارم ولی عاشقت نیستم . منم کم نیاوردم و گفتم منم همین طور . گفت نه دیگه خواستم امتحانت کنم ! گفتم من هنوزم معتقدم عاشقت نیستم !

یک بار دیگه هم همین برنامه رو سره ما پیاده کرد! منم که اعصابم خورد شد گفتم دنبال یه دوست دختر توپ میگشتی که شیرازی باشه نه !؟ گفت آره ! گفتم میخوای برات پیدا کنم ؟ گفت آره ... منم که خدای لجبازی میگشتم براش دنبال یه دختر خوب شیرازی ! می فهمیدم دوست نداره از دستم بده . چون مرتب میگفت یادت نره ! یکیو می خوام مثه خودت باشه . مهربون و دوست داشتنی ! من می گفتم مثه من کم پیدا میشه ... و اونم می گفت راست میگی پس دوست دختر نمی خوام ... ولی من گفتم نگران نباش یه دونه خوبشو برات پیدا می کنم !!!

آها مسئله ی مهمی که یادم نرفته بگم ! من قبل از آشنایی با میلاد تو سایت سناتور اره عضو بودم(که شاید خیلی هاتون بشناسین!) و مدیرش یعنی فرزاد گیر داده بود که باهام دوست شه ! و بعدشم گیر داده بود که حالا که اهله دوستی نیستی بذا بیام خواستگاریت ! مرتب قربون صدقم میرفت و هوامو داشت ! من فقط بهش میخندیدم ! تقریبا 1 یا دو سالم منتظرم واستاد ولی من این قدر سرد شده بودم که ! از اولشم بهش گفته بودم تو فقط یه برادری نه چیزی بیشتر !مدت ها فک میکردم آهه اون دامنم و گرفته !

خلاصه واسه همین اول آشناییم با میلاد بهش گفتم قبول می کنی داداشم باشی گفت نه ! و کلا بحثو عوض میکرد . و منم بهش میگفتم دوست ندارم باز تو سایته تو هم که عضو شدم یکی بهم گیر بده مثه فرزاد .(در واقع همین حرفای من باعث میشد یه دیوار اکراه یا حرمت بینمون به وجود بیاد)

خلاصه یه بار یه دختر براش پیدا کردم . گفتم آقا میلاد من عاشقتم ... جا خورد ! گفت دروغ میگی گفتم نه راست میگم ! شروع کرد چرت و پرت گفتن که تو مشهد زندگی می کنه و دیپلمشو به زور گرفته و سربازی هم رفته و ازینا ! بعد که گفتم تو یه آشغالی. گفت عشقت همین بود !؟ همشو دروغ گفتم .خواستم ببینم منو به خاطر خودم میخوای یا چیزای دیگه .بعدم تو استاتوس مسنجرش نوشت دخترا همشون یه جورن ! میاد میگه عاشقتم بعد اینجوری گند میزنه به عشق !

منم گفتم فک کردی اون قدر احمقم !؟ با وبگذار چکت کردم و دیدم شیرازی هستی ! بدجوری خورد تو پرش ... بعدم گفتم میخواستم میزان راستگوییت وبسنجم که دوسته شیرازیمو باهات آشنا کنم که مثکه بدجوری شکست خوردی ! اونم گفت دوست دختر نمیخوام ...

این قدر جفتمون مغرور بودیم که فقط دوست داشتیم اول از همه یه نفر این بازیو شروع کنه ... و متاسفانه من کم آوردم و بعد از مدتی شروع کردم و این بود که باعث شد تا الان تلخی رفتارای آیندشو توهیناشو تو ذهنم حک کنم و این جوری بشکنم ...

ولی با وجود اینکه این قدر تو پره هم میزدیم بازم به هم محبت میکردیم و کم نمیذاشتیم ....

تا اینکه یه روز گفت نگین یه قول بهم میدی ؟ گفتم چی ؟ گفت قول بده هر وقت با پسری دوست شدی یا من با دختری دوست شدم طرف مقابل ناراحت نشه و دوستیشو به اون یکی حفظ کنه ... گفتم نه میلاد هر وقت دختره مورد علاقتو پیدا کردی من واسه همیشه میرم . نمیذارم تو و اون دختر اذیت شین . گفت نگین قول بده ... قول بده ... گفتم اگه اینجوری دوست داری باشه  .نمیرم و خواهم موند ...( و بعدها خواهید دید من چه جوری سره قولم موندم و اون نه ... و خودش دلمو شکست ... )

تا اینجا کافیه ... این قصه ی من سره دراز داره نمیدونم تا چند قسمت بکشه . ولی از ارسال بعد یا شایدم بعدیش اصل ماجرا یعنی شروع عشق و ابرازش شروع میشه ...


پی نوشت :


-نگران مهدی هستم ...


خدایا هر جا هست سالم نگهش دار ... 



نظرات 20 + ارسال نظر
مــوچـه کوچولو جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

داره قشنگ میشه ماجرا
راستی چقد توسایتای دیگه عضو میشی،سایتهای اجتماعی
من که اصلا دوس ندارم
حوصله سر برن ادماش

آره داره میرسه جاهای حساسش
نه همزمان تو چند سایت عضو نمیشم . مثلا از سناتور اومدم بیرون رفتم آفتابگردون و الانم پی سی دتا ...
پی سی دتا از همشون بهتر بود ولی
آدمای پی سی دت اصلا حوصله سر بر نیستن ... من خیلی دوستای خوبی تویه این سایت پیدا کردم

حوا جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ

من up کردم
چرا خبرم نکردی؟

آخه همین الان آپ کرده بودم . میخواستم بیام خبرت کنم

nima جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ http://popcrazy.blogsky.com

داستان داره جالب میشه!

نیم وجبی جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

یعنی تو نمیدونستی که اون مال شیرازه ؟
اینو که گفتی شک کردم :با وبگذار چکت کردم و دیدم شیرازی هستی!!۱

چرا میدونستم !ی خب همین طور که گفتم به هیچ ژسری اوایل اعتماد نداشتم! روزای اولی که تازه تو سایت میلاد عضو شدم میگفت شیرازیه !‌بعد من واسه اینکه مطمئن شم به یه بهونه ای کشوندمش وبلاگم نظر بذاره بعد با وبگذار آی ژی هاشو تطبیق دادم و چک کردم دیدم شیرازه

منیره جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ

من رژیم دارم اما نه از اون مدلی که بخوام به بدنم آسیب برسونم. گاماس گاماس

پس آدرس وبلاگت کو ؟گمش کردم

نازگل جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

همین دیگه

پسرا تا وقتی نمیدونن دوسشون داری میان سمتت

اما همین که احساس کنن برات مهمن شروع میکنن به بهانه گیری و اذیت کردن

فقط باید سرد و خشک بود

منتظر ادامه اش هستم

نگینی

کاش اینو از اول میدونستم ممنون نازگلی

DR ELI جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ http://myeli.blogsky.com

دوست می شویم

هووووووووووووووووووورا!

آلوچه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://www.ye-aloche.blogfa.com

سلام
دیشب که بهم گفتی آپی اومدم تو وبت ولی از شانس بد من مامانم سر رسید که دختر این چیزا چیه تو می خونی افکارت بهم می ریزه منم به مامانم گفتم بابا اینا یه خاطره است با کسی کاری نداره اتفاقا خیلی قشنگه که آدم خاطراتشو به کسای بگه که حرفشو می فهمن و از این تجربه ها دارن

تازه تو با این قلم نگارشت منم ترقیب کردی که یک سری اتفاقاتی که برام افتاده بنویسم ولی به پای ماجرای تو نمی رسه اگه نوشتم خبرت کنم میای بخونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قسمت سومتم خوندم
تو ذهن خودم تجسم می کنم که هر لحظه که باهاش چت می کردی چه حس داشتی

تا حالا تجربه نکردم ولی تقریبا می فهمم

یه سوال دارم بپرسم؟؟؟؟؟؟؟؟

ممنونم از نظره قشنگت آلوچه جون

به نظر منم خوندن خاطرات بقیه باعث میشه حداقل هیچی که نشه ازشون و از تجربه هاشون یاد بگیری ...

معلومه که اگه بنویسی می خونم عزیزم

بپرس سوالتو آلوچه جون

نیوشا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.newsha.tk

دوستیم اگه اینجوری میخای

اوهوووم خانم مدیر

Arash شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.lovelorn.rozblog.com

منتظر قسمت های بعدی میمونم نگین جون!!!

خبرم کنی حتما میام!!!

ممنون آرش جان
حتما

حمید شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://ahota-hamid-n.blogfa.com

زرشکککککککککککککککککککک
سلام
نه بابا چه خوبی سرما خوردم در حد بازی های اسیای

تو خوبی؟
چه خبر؟
ععععععععععععععععععععععععجب داستانیه
منتظر ادامه اش هستم
البته اگه دعوتم کنی

معلومه که دعوتی

ممنون ما هم بد نیستیم منم مثه تو سرما خوردم عیب نداره

ممنون که میخونی

Arash شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.lovelorn.rozblog.com

بدو بیا آپیییییییییییییییییییییییییییییدم

باشه

دلنیا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://delniya.blogsky.com

سلام
چه جالب
البته من یه خورده هنوز نا‌آشنام باید قسمتای قبلم بخونم تا دستگیرم بشه چی به چیه

اوهوووم یه جورایی ولی نه خیلی پیوسته است

ممنون اومدی

nima شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ب.ظ http://popcrazy.blogsky.com

انگاری از ژانر اصلی خارج شدین!
قرار بود ادامه رو بذارین چی شد؟

وقت نکردم بنویسم هنوز

مهسا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://walker.blogsky.com

سلام من همشونو تا اینجا خوندم.....
منم میفهمم من اینقده سراینجور ماجراها کشیدم که واسه
۷پشتم بسمه دیگه حاضرنیستم باز آرامشمو از دست بدم

آره حق داری...
دردش واسه همیشه آ دم و عذاب میده

نیوشا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ق.ظ http://www.newsha.tk/

با افتخار لینک شدی دوس نلشتی منو با اسم
پاشا ونیوشا بلینک
مرسی
دوس جون

لینک شدی نیوشا جون
ببخشید یادم رفتش لینکت کنم
بووووووووووووس

مهسا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://walker.blogsky.com

من آپم بیا زندگی دخترکو دنبال کن

حتما
تا اینجاشو خوندم منتظر بقیشم

نگین یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام نگینی...از این به بعد هر روز تو وبلاگتم.خیلی ساده و قشنگ و محکم مینویسی..اتفاقاتی که شبیه زندگیه منه.تو همیشه دوست خوب من تو قلبم میمونی.
همه ی نوشته هاتو خوندم.قوی باش نگین مثل همیشه.

سلام نگین جونم
ممنون که اینقدر قشنگ به نوشته هام نگاه میکنی
پس اگه شبیه زندگی منه میدونم خیلی سختی کشیدی ...

تو هم دوسته خوب من هستی نگین خانومی
ممنون از وقتی که میذاری برام
سعی میکنم قوی باشم ... ولی سخته ...خیلی سخت

نیوشا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://djpasha.blogfa.com

نیوشا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://newsha.tk

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد