هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

خاطرات یک احساس ۵

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات یک احساس 4

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات یک احساس 3

دوستای خوبم هیچ کدوم ملزم به خوندن خاطرات من نیستید . دوست ندارم اگه دوست ندارید اینجا رو بخونید . من همه جوره چه شما بخونید و چه نخونید ممنونتونم . پس هر کدوم دوست دارید ادامه بدید...

 

ادامه ی ماجرا...

حالا دیگه نزدیک دانشگاه رفتن میلاد بود .

تو این مدت یک سری کار کرد که هر آدم دیگه ای جای من بود و اون قدر درونگرا بود یا عاشق میشد یا وابسته !

و کلا طوری رفتار می کرد که من اول از اون ابراز عشق کنم و بعدم که اون ... ! خودتون میدونید دیگه !

یه روز که داشتیم چت میکردیم بهم گفت اگه میومدم مشهد میومدی پیشم ؟ گفتم آره ولی یه مدت کوتاه ...

یه بار که داشتیم چت میکردیم و باهاش شوخی میکردم یهو برداشت گفت اصلا دختر میدونی چیه ! پاشو بیا شیراز که همیشه بغله من باشی . اول منظورشو از بغل فک کردم نزدیکه ! ولی بعد فهمیدم یه چیز دیگه گفته . خب واسه آدمی مثه من که با تمام پسرا قد رفتار میکرد و به اصطلاح دوستاش آنتی پسر بود واقعا شنیدن این حرفا دلمو میلرزوند ...

همیشه از پسرا فرار میکردم چون ازشون متنفر بودم . چون به نظرم آدمای مزخرفی میومدن . و تنها کسی که واقعا جادوم کرده بود میلاد بود ... میگن آدمایی که از چیزی فرار می کنن یه جا درسته سرشون میاد قضیه ی منه !

چیزی که تو میلاد جذبم میکرد و باعث میشد احترام زیادی بهش بذارم این بود که اون اولا اصلا حرفای س ک س و مربوط به او نمیزد و به هیچ عنوان آدم خراب فکری نبود و دوم اینکه خیلی مغرور و در عین حال مهربون بود ...

همه چی با همین روال میگذشت . یه بار میلاد خواست مچم و بگیره . گفت نگین عاشقت شدم چه حسی بهم داری؟ جا خوردم ! گفتم نمیدونم . گفت نمیدونی ؟ گفتم خب چرا منم عاشقتم ... گفت دیدی مچتو گرفتم !؟ گفت من هیچ حسی بهت ندارم ...یعنی دوست دارم ولی عاشقت نیستم . منم کم نیاوردم و گفتم منم همین طور . گفت نه دیگه خواستم امتحانت کنم ! گفتم من هنوزم معتقدم عاشقت نیستم !

یک بار دیگه هم همین برنامه رو سره ما پیاده کرد! منم که اعصابم خورد شد گفتم دنبال یه دوست دختر توپ میگشتی که شیرازی باشه نه !؟ گفت آره ! گفتم میخوای برات پیدا کنم ؟ گفت آره ... منم که خدای لجبازی میگشتم براش دنبال یه دختر خوب شیرازی ! می فهمیدم دوست نداره از دستم بده . چون مرتب میگفت یادت نره ! یکیو می خوام مثه خودت باشه . مهربون و دوست داشتنی ! من می گفتم مثه من کم پیدا میشه ... و اونم می گفت راست میگی پس دوست دختر نمی خوام ... ولی من گفتم نگران نباش یه دونه خوبشو برات پیدا می کنم !!!

آها مسئله ی مهمی که یادم نرفته بگم ! من قبل از آشنایی با میلاد تو سایت سناتور اره عضو بودم(که شاید خیلی هاتون بشناسین!) و مدیرش یعنی فرزاد گیر داده بود که باهام دوست شه ! و بعدشم گیر داده بود که حالا که اهله دوستی نیستی بذا بیام خواستگاریت ! مرتب قربون صدقم میرفت و هوامو داشت ! من فقط بهش میخندیدم ! تقریبا 1 یا دو سالم منتظرم واستاد ولی من این قدر سرد شده بودم که ! از اولشم بهش گفته بودم تو فقط یه برادری نه چیزی بیشتر !مدت ها فک میکردم آهه اون دامنم و گرفته !

خلاصه واسه همین اول آشناییم با میلاد بهش گفتم قبول می کنی داداشم باشی گفت نه ! و کلا بحثو عوض میکرد . و منم بهش میگفتم دوست ندارم باز تو سایته تو هم که عضو شدم یکی بهم گیر بده مثه فرزاد .(در واقع همین حرفای من باعث میشد یه دیوار اکراه یا حرمت بینمون به وجود بیاد)

خلاصه یه بار یه دختر براش پیدا کردم . گفتم آقا میلاد من عاشقتم ... جا خورد ! گفت دروغ میگی گفتم نه راست میگم ! شروع کرد چرت و پرت گفتن که تو مشهد زندگی می کنه و دیپلمشو به زور گرفته و سربازی هم رفته و ازینا ! بعد که گفتم تو یه آشغالی. گفت عشقت همین بود !؟ همشو دروغ گفتم .خواستم ببینم منو به خاطر خودم میخوای یا چیزای دیگه .بعدم تو استاتوس مسنجرش نوشت دخترا همشون یه جورن ! میاد میگه عاشقتم بعد اینجوری گند میزنه به عشق !

منم گفتم فک کردی اون قدر احمقم !؟ با وبگذار چکت کردم و دیدم شیرازی هستی ! بدجوری خورد تو پرش ... بعدم گفتم میخواستم میزان راستگوییت وبسنجم که دوسته شیرازیمو باهات آشنا کنم که مثکه بدجوری شکست خوردی ! اونم گفت دوست دختر نمیخوام ...

این قدر جفتمون مغرور بودیم که فقط دوست داشتیم اول از همه یه نفر این بازیو شروع کنه ... و متاسفانه من کم آوردم و بعد از مدتی شروع کردم و این بود که باعث شد تا الان تلخی رفتارای آیندشو توهیناشو تو ذهنم حک کنم و این جوری بشکنم ...

ولی با وجود اینکه این قدر تو پره هم میزدیم بازم به هم محبت میکردیم و کم نمیذاشتیم ....

تا اینکه یه روز گفت نگین یه قول بهم میدی ؟ گفتم چی ؟ گفت قول بده هر وقت با پسری دوست شدی یا من با دختری دوست شدم طرف مقابل ناراحت نشه و دوستیشو به اون یکی حفظ کنه ... گفتم نه میلاد هر وقت دختره مورد علاقتو پیدا کردی من واسه همیشه میرم . نمیذارم تو و اون دختر اذیت شین . گفت نگین قول بده ... قول بده ... گفتم اگه اینجوری دوست داری باشه  .نمیرم و خواهم موند ...( و بعدها خواهید دید من چه جوری سره قولم موندم و اون نه ... و خودش دلمو شکست ... )

تا اینجا کافیه ... این قصه ی من سره دراز داره نمیدونم تا چند قسمت بکشه . ولی از ارسال بعد یا شایدم بعدیش اصل ماجرا یعنی شروع عشق و ابرازش شروع میشه ...


پی نوشت :


-نگران مهدی هستم ...


خدایا هر جا هست سالم نگهش دار ... 



خاطرات یک احساس2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات یک احساس1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.