هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

هیچستان ♪

آدمک آخر دنیاست بخند...

تنها!

میدونید آدمی که تو روابطش موفق نیست حالا به هر دلیلی !

و هی گند میزنه با حرفاش رو همه چیز !

آدمی که بلد نیست قایم کنه احساسات لعنتیشو که اعصاب اطرافیانشو خورد نکنه!

آدمی که روزی هزار بار با خودش قهر میکنه و هیچ وقت هم آشتی نمیکنه!

آدمی که دیگه تظاهر کردنم یادش رفته ...!

از اونجایی که این آدم بنده هستم !

و الان به این نتیجه رسیدم که کلا بلد نیستم حتی حرف بزنم !

و هیچ کس اصولا توانایی درک احساسات اینجانب رو نداره !

و نمیتونه بفهمه چرا من باید ناراحت بشم از یک کلمه !

اصلا باید بره بمیره !

خودم و میگم!

نشستم الان کلی تصمیم گرفتم !

خوابم که نمیبره به سلامتی !

تصمیم گرفتم ....

اوووم راستش

چه طوره که قطع کنم همه چیو تنها شم ؟

این جوری نه از نوع رفتارام با بقیه میترسم

نه کسی به خاطر من ناراحتی میکشه

و نه موجود اضافه ای هستم واسه بقیه !

تو فکره اینم خودم و حتی تو این دنیای مجازی گم و گور کنم(حتی شده واسه یه مدت!) گوشیمم که تنها چیزیه که زورم بهش میرسه و هی به بهانه ی مختلف خاموشه و شاید خاموشیشو تا یه مدتی همیشگی کنم!

و ارتباط تلفنی هم که ماشالا دفعه ی اولم نیست که کسی زنگ میزنه و خیلی راحت میگم نمیتونم حرف بزنم !

خب کاره سختی نیست !

حداقل تو این موقعیت !

نمیدونم

تواناییشو دارم یا نه!

شب همین امشب با ابوالفضل حرف زدم .

بچه ی خوبی شدم واقعا!

ولی فهمیدم بچه ی خوب شدن به من نیومده! 

سعی میکنم اون مدل بالایی رو عملی کنم ! امیدوارم بتونم . نمیدونم شایدم بی خیالش شدم !

لعنت به این وضعیت الانم که مغزمو شسته ...

اصولا آدم مزخرفیم !


پی نوشت :

-اوضاعم ناجوره . میخوام خودزنیه بدنی نکنم خودزنی حرفی میکنم . دسته خودمم نیست مثه همیشه ...


آدم احمق

آدم به احمقی خودم هیچ جا ندیدم

از خودم متنفرم

به خاطر همه چی

به خاطر اینکه نمک میخورم و نمک دون میشکنم!

به خاطر اینکه بلد نیستم مثه آدمای دورم خوب باشم

به خاطر اینکه حتی نوشته هام تو این وبلاگ دوستام وبقیه رو ناراحت میکنه ...

به خاطر اینکه الان که ساعت 5 صبحه دارم به زور جلویه خودم و میگیرم که داد نزنم ...

از وبگردی متنفرم

از اینکه برم این ور اون ور و همه با این وبلاگ و نوشته های لعنتی و بی سرو تهم آشنا شن متنفرم

از تنهایی خودم متنفرم ...

دارم دیوونه میشم

سرم درد میکنه

قرصام تموم شده

چرا اینجوری میشه ؟

خدایا دستمو بگیر نذار پرت شم ...


خاطرات یک احساس 12

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اذیتم نکن دیگه ! :((

دلم تنگه ...

تنهام

چرا اذیتم میکنی ؟

دوست داری شبیه این عکسه بشم ؟!





پی نوشت :

- چرا من اینقدر بدم پریشب که شروع حاله خرابم بود رفتم مسنجر ...

 قضیش بامزه بود باعث شد اون شبو راحت تر بگذرونم ولی خب اذیتم میکنن دیگه ! چه طوری دلشون میاد !!!

- تازه از پریشب همش همه دعوام میکنن

 

- دوسته مهدی اگه اینجا رو میخونید من تو بلاگ مهدی نمیتونم نظر بذارم


-اینم آهنگ بی کلام Mutiny On The Bounty را از استاد ونجلیس برای دوست داران آهنگ بی کلام.

لینک دانلود


خواهش میکنم از ته دل براش دعا کنید

الان که دارم اینو مینویسم بی اختیار اشک میریزم و از خدا میخوام حاله مهدی و خوب کنه ...

خواهش میکنم واسه مهدی دعا کنید ...

مهدی الان بیمارستانه و به دعای همتون احتیاج داره ...

نمیدونم چی بگم ...

دلم براش تنگ شده ...

مهدی همون پسریه که بهم میگفت آبجی نگین ...

همون که دلشو شکوندم و تو این وبلاگ ازش خواستم منو ببخشه و بخشید ...  

امروز با کامنت آقا بهزاد (دوست مهدی)فهمیدم چی شده ...

دوست دارم برم حرم و تا میتونم براش دعا کنم ...

خدایا خودت مهدی رو خوبش کن ...

به دعا خیلی اعتقاد دارم ...

پس دعا یادتون نره ...

 

 

پی نوشت :

-امیدوارم الان که دارم اینو مینویسم مهدی حالش بهتر شده باشه و خودش بیاد برام کامنت بذاره و بگه آبجی نگین نبینم داری غصه میخوری ... بگه حالش خوب شده ... 

واسه همین نظراتو واسه این ارسال بر نمیدارم ...  

 

-ببخشید الان از دیشب حالم خوب نیست . بعد میام مفصل میگم ...بعدا میام پیشتون ...شاید همین صبح ...